سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

ماه رمضون با تمام ماههای دیگه فرق داره ،نمی دونم یک چیزی شاید یک جاذبه ای توش نهفتس که با تموم شدن این ماه آدم احساس دلتنگی میکنه ودلش واسه افطاری واسه پاشدن تو سحر تنگ میشه اما قشنگتر از همه ی شبهای ماه رمضون شبهای قدر که بدون اغراق میگم واسه من دوست داشتنی ترین شبهای ساله ، شبی که بعد از یک سال دوری از خدا،قهر کردن با خدا باب آشتی کردن باز میشه ، شاید خیلی از ماها یا حداقل من تمام سال رو به انتظار چنین روزی میشنم تا حرفهای نگفتنی  یک سال،تا بغض های خورده شده در یک سال ، تا حاجتهای نگرفته ی یک عمر  رو بزنم- بگریم - بگیرم ، گاهی اوقات نه بیشتر اوقات ما قدر خدا رو نمی دونیم خدایی که با یک بار  کوله بار گناه باز ما رو توی محضرش، تو گنگره ی کبریایش راه میده  ، ولی ما آدمها وقتی به یکی خوبی کنیم وبعد ازش بدی ببینیم حتی دیگه اجازه ی تو چشم ما نگاه کردن رو به طرف نمی دیدیم چه برسه به سلام، اما این خدا زمینی نیست آسمونیه ، یک آسمون بزرگ که توش پر عشق وبخشندگیه ، وبا تمام بدیت میگه بنده ی من نا امید نباش، قشنگترین لحظات شبهای قدر اون موقعه ای که می بینی آدمهایی که تو خیابون با قضاوت عجولانت اونها رو متهم به بی دینی ونامسلمونی میکنی در کنار توی ادعای مذهبی در مجلس حضور پیدا میکنه وقشنگتر از تو خدا رو صدا می زنن وناله می کنن

اگه این شب بیشتر از همه ی شبها بیشتر از نیمه ی شعبان بیشتر از اعتکاف لاقل تو دل من جا باز کرده  به خاطر حضور یک نفره ،یک آدمی به وسعت درا  یک آدمی به وسعت تمام مردان عدالت خواهی که نتونستن عدالت خواه باشن ،گاهی با شنیدن اسم قشنگش  خنده بر لبهام حک میشه، نه با شنیدن اسم حسین، نه با شنیدین اسم مهدی نه نه فقط با شنیدن اسم علی  ، میگم خدا بخشندس خدا به فکر من وتوی بیچارس میگی نه ،ببین  خدا چقدر خوبه که شهادت علی رو تو شبهای قدر میذاره تا شاید ماها بتونیم  به دامان علی اونقدر بچسبیم اونقدر بچسبیم تا توی مسیر بیفتیم ، پنج شنبه ی دیگه  شب قدر ه وآغاز شبهای قدر،  اگه قراره متحول بشیم اگه قراره خوب بشیم، اون لحظه موقعشه به خودم میگم ،ای کاش هر سال شب قدر یک عهد ببیندیم با خدا برای کنار گذاشتن یک رذیله ی اخلاقی  واینگونه به فرشتهای حسود ثابت کنیم که چرا خدا گفت ما خلیفه ایم بر همه ی موجودات ، ودر آخر میخوام بگم باور دارم که شبهای قدر اگر حاجتی به صلاحمون باشه ودر خواست کنیم می گیریم

امشب به علی خواهم گفت:

اینجا کسی انبان نان به دوش نمی گیرد

اینجا چقدر دروغ می گویند

اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد

اینجا نهج البلاغه را

در کتابخانه های چوب گردویی زجر می دهند

 


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

 

 

 

اول مهر شاد وشنگول مثل حبه  ی انگور ساعت شش صبح پاشدم که چی برم مدرسه، همون اول بسم الله مامان حبه ی انگور ما برامون تخم مرغ تدارک دیده بود اون هم واسه صبحونه ، به یاد کوکب خانوم ، ای بابا عجب گیری افتادیم بابا ما به همون گرفتن کلسیم از نون وپنیر راضیم، چرا گیر سه پیچ میدی، اول مهری  گفتم دل مامانم نشکنه  رفتیم چند لقمه زدیم وحرفی نزدیم ،حالا هم که ماه رمضون هر وقت سحر پامیشم میخوام شیر وخرما وموز بخورم ،مامانم گیر میده میگه نمیخوای سحری بخوری، نون پنیر که چاق نمیکنه،  آخر سرم وقتی می بینه نتیجه نمیده میگه :وقتی چشت ضعیف شد واز حال رفتی می فهمی چی میگفتم.

لباس خوشکل ارشدی که زیبایش به مراتب بیشتر از لباس صورتی سال اول ولباس سبز سال دوم رو به تن کردم ورفتم که پز بدم ای اهالی مدرسه ای دانش اموزان ضعیفه  یک سال یا دوسال کوچیکتر  من همون سال سومی بیچاره ای هستم که در هفته ی اول  مهر همین امروز(پنج شنبه) در معیت امتحان تاریخ /تاریخ ادبیات/دینی/زبان فارسی/ ریاضی /عربی  بسر بردم واین شنبه هم در خدمت امتحان جغرافیا از نوع کتبی هستم

                            

اولین ضدحال حال مدرسه این بود که دبیر زبان تاریخ امتحان کتابی که باید تو تابستون میخوندیم ومن حتی نخریده بودمش رو مشخص کرد (خیلی زبانم خوبه)

اولین حادثه ای که به خیر گذشت خوردن توپ بسکتبال به کله ی مبارکه بود از اینی که هستم کج ومعوج تر شدم گویا

قانون جدیدی که امسال به قوانین روسری سفید وکفش سفید اضافه شد جوراب سفید اون هم نه از نوع برموداست

امروز جاتون خالی ،خبری بود برای جامعه وبلاگ نویسان ان هم خبر از نوع افطاری وبلاگی با نون وپنیر وآش ویک ساندویچ هایدا ،که احتمالا  به خاطر مضر بودن این غذا مسئولین قصد داشتن که وبلاگ نویسان را مسموم وبکشند در ضمن نوشابه هم بود من نمیدونم چرا واسه خود شیرینی پیش دولت هم که شده دوغ استفاده نمی کنن  ؟ خلاصه در جوار دوستان وبلاگ نویس بهره بردم وسعی کردم که مثل بقیه وبلاگ نویسان که راست بودند کج ومعوجی خود را از دیدها پنهان کنم، چقدر موفق بودم از دوستان بپرسید(خدا رو شکر که دستتون بهشون نمی رسه)

دلم برای وبلاگاتون تنگ شده بود واین صورت از خجالت سر نزدن یک هفته ای گل انداخت وعرق از جبین فرو ریخت چه کنم که دوسال را این گونه باید سپری کنم تنها در روزهای پنج شنبه اینترنت در دسترس می باشد

یک سوال: اگه قرار باشه یک صفتی رو برای من انتخاب کنید اون چیه ؟(رک)


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

 اگه طولانی شده ببخشید ،این نوشته محصول یکی از روزهای هفته در ساعت یک ونیم بامداده

خدا انسان راآفرید ودوچشم به او داد تا به اسمون نگاه کنه وستاره ها رو ببینه ویک ستاره بشه ستاره ای که هر شب بهش از پشت پنجره چشمک می زنه ، خداوند به انسان دماغ داد تا رایحه ی  خوشبوی یک گل محمدی رو بو کنه  ، خداوند به انسان دو دست داد تا زمانی که به مشکلات بر میخوره دستش رو به سمت خالق دراز کنه ،خداوند به انسان دوپا داد تا برای داشتن یک بدن سالم وایده ال شدن ومانکن شدنsmilieپیاده روی کنه ،خدا به انسان دهان داد تا بگه : نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار /چه کنم حرف دگر یاد ندادم استاد ،خدا صدها وصدها هزاروهزار نه چیزی فراتر از اعدادی که دانشمندان ریاضی کشف کردن رو به انسان داد اما... انسان قدرنشناسی کرد ونمکدون رو شکست ،تازه شیشه ی خورده های نمکدونم جمع نکرد ،زمانی که ما در مقابل خدا قدرنشناسیم چه انتظاری میره که در مقابل  بعضی ها قدر شناس باشیم؟

یک عده بودن زندگیشون رو می کردن ،البته یک وقت سوتفاهم پیش نیاد فکر کنید منظورم هر جای کره ی خاکیه نه منظورم اگه جغرافیت خوب باشه ؛ یک جا توی منطقه ی خاورمیانه، یک کشور به نام ایران ،یک عده بودن زندگیشون رو می کردن ،بعضیهاشون قرار بود داماد شنsmilie،بعضیهاشون بعد از یک سال تلاش توی کنکور قبول شده بودنsmilie ،یکی دیگه تازه صدای واق واق یک نی نی کوچولو خواب  شب رو از سرش پرونده بودsmilie ،یکی دیگه هم که همسن وسال من بود بلند پروازی میکرد وچه بسا مثل من خودش رو یک وزیری حالا بیایم پایین تر یک مدیری می دیدsmilie

اون ورقضیه یک عده بودن داشتن از حسادت می مردن ومثل جناب شوکت به فکر انتقام بودن ،گردونه رو چرخوندن تا قرعه به نام یکی افتاد اجیرش کردن ،بردشون بود برده ترش کردن ،عمو زنجیر باف شروع شد ،گرگها بهم دست دادن عمو انداختن وسط ،برای عمو سلاح فرستادن ،پول ،موشک ، تانک ، ....

جنگ شروع شد

از ادمهایی که ارزو داشت یا به ارزوهاشون رسیده بودن گفتیم ، دانشجوی صنعتی شریف  رفت جبهه ،تازه داماد رفت جبهه ،پدر رفت جبهه ،پسره همسن وسال من هم رفت جبهه،  یک عده هم بودن زندگیشون رو کردن  ،شبها تخمه ودیدن فیلم خودت بهتر میدونی یک زندگیه عادی مثل من وتوsmilie اما اونهایی که رفتن جبهه  آلزایمر نگرفته بودن ویادشون بود که یک زمانی توی عاشورا فریاد زدن ظلم هرگز-انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم-

آره ای کسایی که میگید شهیدها دیوونه بودن ،ای کسایی که می گید شهیدها با اکس نوحه زنی  ودعای کمیل پا می شدن می رفتن عملیات ،گل گفتید اگه دیوونگی به اینه خدایا نصیب این بنده دیوونگی از نوع مثبتش بفرماsmilie

نتیجه ی جنگ روخودت میدونی نمیگم تا هجو نشه ،بماند که یک عده اینقدر نامردن که میگن که تو جنگ، داشتیم میباختیم وشکست میخوردیم ونابود می شدیم وبه خاطر همین قراردادنامه ی صلح رو امضا کردیم

آقایون خانومها من گله دارم

گله از اونهایی که میگن شهیدها به خاطر شکست خوردنها توی زندگی، به خاطر قبول نشدن تو کنکور ، به خاطر جو زدگی ،به خاطر رو کم کنی ،به خاطر لج مامان بابا رو در اوردن رفتن خودکشی ،اون هم تو جبهه

گله دارم از همه ی اونهایی که به شهیدهای گمنامم رحم نکردن وزبونشون رو برای اهانت باز کردن وگفتن شهید گمنام یک تکه استخونه وارزشی نداره

گله دارم از اونهایی که ننگشون میاد تو دانشگاه شهید دفن شه وننگ از اینکه اسم کوچه ی شیک پیکشون بشه اسم یک شهید اون محله

گله دارم از بچه های شهیدی که یادشون رفت باباشون  به خاطر ارزشهای عقیدتیش رفت جبهه

گله دارم از گارگردانانی که یک کار در رابطه با دفاع مقدس توی کارنامشون نیست

گله دارم از اونهایی که فراموش کردن ،اونها هم حق زندگی داشتن، حق استاد شدن  من وتو،تو دانشگاه ،حق دیدن بزرگ شدن بچههاشون و.. اما رفتن که مثل من وتو توی صحرای محشر جلوی پسر فاطمه خجالت زده نشن  ، رفتن که به من بگه وعده ی خدا حقه(حزب الله هم الغالبون) رفتن که من وتو راحت بلاگامون رو بروز کنیم  ،یادته گفتم ما درمورد خدا قدر نشناسی کردیم وچه انتظاری ی میره در مقابل بعضی ها قدر شناس باشیم این بعضی ها همون شهدان  که فراموششون کردیم

خوش به حال هرکی توخانوادش یکی هست که شهید باشه من که بی نصیب موندم بی نصیب بی نصیبsmilie


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

   عجب هفته ی  بیخودی بود

  • هفته ای  پر از فراز ونشیبی بود  ، هفته ای پر از برگه های امتحانیو نمرهای افتضاحوsmilie  وعصیان کردن تنبلی در من و...
  • هفته ی  نا آرامیه من سر کلاسوsmilie وحرف زدن سرکلاس و چیز خوردن  وتوهین رفتاری به معلمو وتوهین متقابل لفظی به صورت مودبانه ی معلم به من
  •  هفته ی بی خدایی بود  ، هفته ی  سرکوب احساس نیاز به خدا و نمازهای تند دو دقیقه ای و فراموش کردن خدا
  • هفته ی ناسالمی بود  بیمار شدن رایانه و تحت عمل جراحی  بودنش در حال حاضرو مریض شدن خفیفه من در امروز
  • هفته ی بی مهر ومحبتی بود ، در گیری های لفظیه بین دوستانsmilie ورنجیدن از هموو...
  • هفته ی اضطراب آوری بود  گفته ی معلم در مورد شیوع شپش در مدارس ودرگیری با شپش های خیالی د رخوابوsmilie وتخیل کچل شدن من ومادر وپدر ودوستان حتی به رییس مجلس smilieهم رسید
  • هفته ی پر حادثه ای بود ضرب وشتم یک ایرانی و رفتن یک مرد آسمانیه دیگر از زمینsmilie وپیوستن به آغوش خدا   
  • دعا کنید هر چه زدوتر بلاگمو با زحمت اقای یاسینی ببرم پرشین بلاگ  

متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصرشاید باور نکنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

... نفوذ روحیات وافکار شرق روح تاریک مردم قرون گذشته((غرب)) را روشت ساخته وانانرا بجهان وسیعتری هدایت کرده

                                                                                               پروفسور کیپ

 شاید باورنکنید !

که در حدودو سال ??? م یک پزشک مسلمان به نام ابن فرناس در اسپانیا اولین وسیله ی پرواز را ساخت که با پارچه وپر آن را پوشانده بود.

که اولین عینک را برای خواندن حسن بن الهیثم اختراع کرد

که اولین فردی که به تحقیق در مورد تاثیر موسیقی روی انسان وحیوان پرداخته یک مسلمان بوده

که محاسبات اعشاری به وسیله ی دانشمندان مسلمان تعبیه شد

که دانشمندان مسلمان پایه گذار مثلثات حجمی وسطحی هستند

که عبد اللطیف هزار سال جلوتر از دارویت  از اصل تناسب محیطی زیست ومطابقت دادن خود با شرایط زندگی صحبت کرد

که در اروپا جراحی شغل غیر شرافتمندانه!! وتحقیر آمیزی بوده وجراح ها همان اندازه مورد نفرت بودند که جلادها ، اگر امروزه از بدنامی خلاص یافته اند باید از اسلامیسم متشکر باشند

که دانشمندان مسلمان اولین کسانی بودند که به روش مشاهده با برنامه وعلمی با تهیه ی شراطی ترتیب داده شده برای کنترل آزمایشها پرداختند

شاید باور نکنیدکه اروپاییان بزرگترین دزدان علم وغارتگران ثروت در جهان هستند!!!!

شاید باور نکنید که امروزه خدمات اسلام به اروپاییان در لابه لای برگها به فراموشی سپرده شده

دو نظریه دو دین

مسیحیت چنین می اندیشد که: به دستور عیسی مسیح پس از نزول کتاب آسمانی انجیل دیگر وظیفه ای ندارند که فضول باشند واضافه بر انجیل علم دیگری بیاموزند!!!

اسلام چنین می گوید: خون عالمان بهتر از خون شهیدان است، زگهواره تا گور دانش بجوی

  • دیروز داشتم یک کتابی میخوندم یک حدیث فوق العاده فوق العاده جالب رو دیدم اما چون احساس کردم باید اول به سقم این حدیث پی ببرم واز اونجایی که امروز مراکز پاسخ گویی تعطیل بودند مطلب رو اگه درست بود هفته ی دیگه میذارم
  •  بوعلی سینا  در محضر امام صادق بوعلی شد .
  •  من خوبم ،فقط امتحانهامو تا حالا گند دادم
  •  بلاگ من کجاش شبیه جکه ؟ یا تا حالا توش جکی دیدید، ؟که گوگل توی اولین صفحه ی جستجوش اسم بلاگمو اورده
  • از ما نصیحت کسی پاشو تو این سرویس نذاره ، کسی سرویسی رو میشناسه که پست ها رو منتقل کنه تا  ارمن از اینجا کوچ کنم؟


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصرسه روز یک هفته

 جمعه-  بیست وهفتم مهر

ساعت یازده ظهره ، دختر جون از خرشیطون بیا پایین، به نمازم نمی رسیم ها ،نچ تا شما باشید الکی نگید می بریدم راهپیمایی ونذارید من با دوستام برم، تازشم اومدیم ومن سال بعد مردم ،چی جواب خدا رو بدم؟ اصلا می خوام ادب بشید، الکی قول ندید بده مگه؟  دلم یک کوچولو درد می کرد  ،اما به روی خودم نیوردم   ،با وجود شلوغیه راه ونبود جا پارک واسه ماشین، به هر زحمتی بود خودمون رو رسوندیم ،به راهپیمایی چه عرض کنم، به نماز جمعه که نه ، به نماز دوم  ، اوه اوه وضع خیلی خرابه(بعد از نماز) به شدت دلم درد می کنه ،مامانم نگرانه که یک وقت رو چادره مردم گلاب  به روتون استفراغ نکنم، احساس میکنم دارم از هوش میرم ،یک ذره یک ذره که راه میرم میشینم  ،بالاخره به ماشین می رسیم ،ترافیک شدیده، در حالی که تو ماشین دراز کشیدم ارزو میکنم ،ترافیک باز شه وتو دلم از درد علی رو به کمکم می طلبم ،بالاخره به خونه می رسیم ،می رم تو تختخواب با دوتا پتو ،با آرزوی بهبودی تا عصر برای درس خوندن

                

    

  

        

 دوشنبه - سی مهر

آخر زنگ بود، آن چه در فضای کلاس استشمام می شد بوی خواب بود وخمیازه وکل کل کردنهای من با معلم در یک محبث منطقی ،  ناگهان در باز شد وناظم گفت هر کسی میخواهد فردا به ملاقات رییس جمهور آید دستانش بالا برای اخذ رضایتنامه  ،یکی از دستان بالا رونده دست من بود.

ملاقات دانش اموزان انسانی با رییس جمهور است آیا؟ ملاقات بچه های مدرسه ی رییس قوه ای به نام مجلس با قوه ای به نام رییس جمهور است آیا؟ رییس جمهور بیکارست آیا؟ معلوم شد که نه هیچ کدام است بلکه سفر استانی رییس جمهور از تهران به شمیرانات است واین گونه شد که ما ملقب شدیم به مردم دیندار ودلاور وشریف شمیرانات والبته شهرستانی

سلام آقای رییس جمهور

                                       

مراسم یک ساعت دیرتر از موعد مقرر شروع شد ، به امید قرار گرفتن رییس جمهور بعد از یک ساعت معطلی پشت میکروفون بودیم که امیدمان با آمد ورفت  شخصیتهایی برای تحویل مزخرفات وخوش آمدگویی به اقای رییس جمهور بر آب شد، اما بالاخره رییس جمهور آمد

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

                                    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

ده دقیقه از سخنان رییس جمهور رانشنیده بودیم، که صدای مشاور وناظم بلند شد که از بهر چه نشسته اید بر خیزید که به سوی مدرسه باید روان گردیم

حیف شد، تنها ده  دقیقه با رییس جمهور بودیم ومابقی با :

پسرانی که می خواستند خودی نشان بدهند  بر دوش دوست خود خر سواری کرده ومشغول رقص شدند ، خواستند به دختران بفهمانند که ما هم بلدیم قر وفری نشان بدهیم

افرادی از جنس مونث همسن وسال که بیشتر شبیه زنان دلاور این مرزوبوم بودند تا دختران دلاور در مقابل این عزیزان بنده ودوستانم کم آوردیم که ایا ما شانزده سال داریم یا هفت سال؟

    

        

پنج شنبه - سوم آبان

من نمیدونم ، منو فردا باید ببرید بیرون ، اگه نبرید میشینم پای اینترنت ها ، چالوس ؟! نخیرم ، من نمی خوام برم جاده چالوس ، خسته شدم بابا ، قیافم شده جاده چالوس ، منو باید ببرید   الموت یا ابیانه ،ابیانه کجاست؟ من چه می دونم یا بالاتر از قزوینه یا بلاتر از قم ، باشه بی خیال ابیانه همون الموت ، ساعت یازده ، بدون احسان ، حرکت به سوی الموت ، ماشین صدا میده مامانم میگه ، من که صدایی نمی شنوم چون مشغول خوردن نارنگی ونوشتن  هستم ، ماشین خراب شد ، دیگه حرکت نمیکنه ، باید هلش بدیم تا تعمیرگاه ،  ساعت دوازده اینجا کرج است تعمیرگاه ، بابا کی ماشین درست میشه؟  نیم ساعت دیگه؟ نیم ساعتها سپری شدند وساعت شد چهار، در این چند ساعت منو ومادرم در خیابان گاهی کتاب خواندیم گاهی حرف زدیم گاهی دوغ خوردیم وگاهی کرانچی ، ساعت پنج در تهران در خانه مشغول خوردن نهار واین گونه شد رفتن ما به قلعه ی الموت

 


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

سلام خوبید منم خوبمsmilie

 زحال روز رفیقی سوال کردم گفت:

به شکر خدا مراد حاصل است وهستم شاد

برای عرض هنر بچه اش تپق زد وگفت:

خدا به مردم نادان دهد زمام مراد

 یعنی چندانم خوب نیستم ،خودتون قضاوت کنید آدمی که چشاش وبدنش داره از گرما می سوزه وگلوش درد می کنه وهی باید فین فین کنه خوبه ؟smilieمن ولی خوبم، خوب خوب ، شب قدری بعضی ها اسم وفامیلشون آورده شد،  بعضی ها اسم بلاگهاشون ، خوب بابا نا سلامتی خود خدا اند بلاگ نویسی و این حرفهاس وهمه ی بلاگ نویسهای عالم رو میشناسه ، ومن وقتی بگم فلان بلاگ میدونه فلان بلاگ نویسندش کی کیه!! خوب بعضی هاتون هم یادم رفت اسماتون رو ببرم، اعتراف میکنم smilieفقط لطفا منو به پای چوبه ی دار نبرید  ، حرف زیاد خاصی ندارم جز  مه وخورشید وفلک در کارند که ما هر روز امتحان نه از نوع یکی بلکه از نوع چند تایی بدیم ، حالا یک وقت خدایی نکرده فکر نکنید که من کی من ؟ اینقدر خرخونم که از صبح تا شب میشینم ،درس میخونم وهیچ کدوم از فیلمها رو نمی بینم ونمی دونم ، این صاحبدلانی که گفتی یعنی چه ؟ این آخرین گناهی که گفتی یعنی چه؟ این زیر زمینی که گفتی یعنی چه ؟

 راستی بچه ها فلسفه ی بارون اومدن  یا ابری بودن آسمون ،توی هر سال توی شبهای قدر چی میتونه باشه ؟

                

 

 

 

 

                 

با خیال راحت در حال زندگین ، انگار نه انگار که ناسلامتی یک عده اومدن نه یکی دوسال  ،بلکه سالهالی طولانی سرزمینشون رو اشغال کردن ، تو خونشون نشستن یک دفعه رو سرشون یک موشک میاد انگ شهید می خوره رو اسمشون ، نه خبری از اتحاد بین گروههاس ،نه خبری از عملیات استشهادی  ، اگه از این جور حرفها بود که به قول سید حسن اسرائیل سست تر از خونه ی عنکبوته  ، لبنانم که عنکبوت بودن اسرائیلی ها رو خوب ثابت کرده  ،  اگه قراره فردا بریم البته با این حال بد من حتما ، تنها به خاطر وظیفس و نمیخوایم به گفته ی پیامبر نامسلمون بمیریم ، ومیخوایم بگیم حالا درسته فلسطینها براشون اشغال یا عدم اشغال بیت المقدس مهم نیست ولی برای ما هست  ، اگرم مسلمون نیستیم خوب انسان که هستیم ف اینو که دیگه شک نداریم ، البته یادمون نره که خدا گفته  سرنوشت هیچ قومی رو عوض نمیکنه مگر اینکه مردمش بخوان

 


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

 ببین خدا میدونی چیه؟ چون حاجتمو ندادی ،چون دلمو شکوندی نماز نمیخونم ،اره بذار دلت واسم تنگ بشه اون وقت بیفتی به التماس بیا برام نماز بخون، نمیدونم شما هم گاهی اوقات که عصبی میشید با خدا اینجوری رفتار می کنید یا نه، ولی من یکی دوباری تو زندگیم تجربه ی نماز نخوندن اونم یک نماز از سر لجبازی رو داشتم ، میدونید چیه گاهی اوقات ماها فکر میکنیم خدا به نمازمون محتاجه اصلا خدا عاشق نمازمونه با هزار تا منت نماز میخونیم اما بیچاره خدا این همه نعمت به ما داده ویک ذره هم رو سرمون منت نذاشته

از حضرت رسول روایت  شده هرکس نماز نخواند یا سبک بشمارد خداوند او را به پانزده بلا مبتلا مینماید:

*   دعای او بالا نمی رود*   تشنه از دنیا  می رود*   گرسنه از دنیا می رود*   قبرش تاریک می گردد*   مبتلا به فشار قبر می شود*   نظر رحمت باونمی شوند *   وقت مردن ذلیل می میرد*   بعذاب دردناک مبتلا می شود*   در قیامت بسختی از و حساب میکشند*   در قیامت ملکی او را بر زمین می کشد*   خداوند برکت از عمروروزی او بر میدارد*   رخسار مردمان نیک از او گرفته می شود*   از دعای صالحین به او بهره نمی رسد*   هر کار نِیکی انجام می دهد مزدی به او نمی دهند*   -خدا ملکی برای زجر بر او در قبرش مامور می نماید

 برام خیلی دعا کنید خیلی خیلی نیاز دارم بیشتر از هر زمانی توی شونزده سال از زندگیم

ممنون از شمایی که نظر سنجی بلاگم رو جواب دادید حالا میخوام دلایلتون رو برای انتخاب یکی از گزینها شده بدون نام بگید اگر شبیهم از چه نظر اگه نیستم از چه نظر و...


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصریاد باد آن روزگاران یاد باد ...

قرار جمعی از وبلاگ نویسان برای تجدید بیعت با آرمان های امام و شهداء

جمعه 19/8/85

ساعت 10 صبح ایستگاه متروی میرداماد و یا ساعت 45/10 ایستگاه حرم مطهر

التماس دعا


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
سارا
ومن هنوز درابتدای راه ومسیر قرار دارم وبه خاطر این نیست که خود را یک کج ومعوج می دانم برایم دعا کنید تا از کج ومعوجی بیرون آیم
آرشیو یادداشت ها
پاییز 1385
لوگوی من
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
اشتراک در خبرنامه