سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 85 آذر 19 ساعت 4:50 عصر

 اگه طولانی شده ببخشید ،این نوشته محصول یکی از روزهای هفته در ساعت یک ونیم بامداده

خدا انسان راآفرید ودوچشم به او داد تا به اسمون نگاه کنه وستاره ها رو ببینه ویک ستاره بشه ستاره ای که هر شب بهش از پشت پنجره چشمک می زنه ، خداوند به انسان دماغ داد تا رایحه ی  خوشبوی یک گل محمدی رو بو کنه  ، خداوند به انسان دو دست داد تا زمانی که به مشکلات بر میخوره دستش رو به سمت خالق دراز کنه ،خداوند به انسان دوپا داد تا برای داشتن یک بدن سالم وایده ال شدن ومانکن شدنsmilieپیاده روی کنه ،خدا به انسان دهان داد تا بگه : نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار /چه کنم حرف دگر یاد ندادم استاد ،خدا صدها وصدها هزاروهزار نه چیزی فراتر از اعدادی که دانشمندان ریاضی کشف کردن رو به انسان داد اما... انسان قدرنشناسی کرد ونمکدون رو شکست ،تازه شیشه ی خورده های نمکدونم جمع نکرد ،زمانی که ما در مقابل خدا قدرنشناسیم چه انتظاری میره که در مقابل  بعضی ها قدر شناس باشیم؟

یک عده بودن زندگیشون رو می کردن ،البته یک وقت سوتفاهم پیش نیاد فکر کنید منظورم هر جای کره ی خاکیه نه منظورم اگه جغرافیت خوب باشه ؛ یک جا توی منطقه ی خاورمیانه، یک کشور به نام ایران ،یک عده بودن زندگیشون رو می کردن ،بعضیهاشون قرار بود داماد شنsmilie،بعضیهاشون بعد از یک سال تلاش توی کنکور قبول شده بودنsmilie ،یکی دیگه تازه صدای واق واق یک نی نی کوچولو خواب  شب رو از سرش پرونده بودsmilie ،یکی دیگه هم که همسن وسال من بود بلند پروازی میکرد وچه بسا مثل من خودش رو یک وزیری حالا بیایم پایین تر یک مدیری می دیدsmilie

اون ورقضیه یک عده بودن داشتن از حسادت می مردن ومثل جناب شوکت به فکر انتقام بودن ،گردونه رو چرخوندن تا قرعه به نام یکی افتاد اجیرش کردن ،بردشون بود برده ترش کردن ،عمو زنجیر باف شروع شد ،گرگها بهم دست دادن عمو انداختن وسط ،برای عمو سلاح فرستادن ،پول ،موشک ، تانک ، ....

جنگ شروع شد

از ادمهایی که ارزو داشت یا به ارزوهاشون رسیده بودن گفتیم ، دانشجوی صنعتی شریف  رفت جبهه ،تازه داماد رفت جبهه ،پدر رفت جبهه ،پسره همسن وسال من هم رفت جبهه،  یک عده هم بودن زندگیشون رو کردن  ،شبها تخمه ودیدن فیلم خودت بهتر میدونی یک زندگیه عادی مثل من وتوsmilie اما اونهایی که رفتن جبهه  آلزایمر نگرفته بودن ویادشون بود که یک زمانی توی عاشورا فریاد زدن ظلم هرگز-انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم-

آره ای کسایی که میگید شهیدها دیوونه بودن ،ای کسایی که می گید شهیدها با اکس نوحه زنی  ودعای کمیل پا می شدن می رفتن عملیات ،گل گفتید اگه دیوونگی به اینه خدایا نصیب این بنده دیوونگی از نوع مثبتش بفرماsmilie

نتیجه ی جنگ روخودت میدونی نمیگم تا هجو نشه ،بماند که یک عده اینقدر نامردن که میگن که تو جنگ، داشتیم میباختیم وشکست میخوردیم ونابود می شدیم وبه خاطر همین قراردادنامه ی صلح رو امضا کردیم

آقایون خانومها من گله دارم

گله از اونهایی که میگن شهیدها به خاطر شکست خوردنها توی زندگی، به خاطر قبول نشدن تو کنکور ، به خاطر جو زدگی ،به خاطر رو کم کنی ،به خاطر لج مامان بابا رو در اوردن رفتن خودکشی ،اون هم تو جبهه

گله دارم از همه ی اونهایی که به شهیدهای گمنامم رحم نکردن وزبونشون رو برای اهانت باز کردن وگفتن شهید گمنام یک تکه استخونه وارزشی نداره

گله دارم از اونهایی که ننگشون میاد تو دانشگاه شهید دفن شه وننگ از اینکه اسم کوچه ی شیک پیکشون بشه اسم یک شهید اون محله

گله دارم از بچه های شهیدی که یادشون رفت باباشون  به خاطر ارزشهای عقیدتیش رفت جبهه

گله دارم از گارگردانانی که یک کار در رابطه با دفاع مقدس توی کارنامشون نیست

گله دارم از اونهایی که فراموش کردن ،اونها هم حق زندگی داشتن، حق استاد شدن  من وتو،تو دانشگاه ،حق دیدن بزرگ شدن بچههاشون و.. اما رفتن که مثل من وتو توی صحرای محشر جلوی پسر فاطمه خجالت زده نشن  ، رفتن که به من بگه وعده ی خدا حقه(حزب الله هم الغالبون) رفتن که من وتو راحت بلاگامون رو بروز کنیم  ،یادته گفتم ما درمورد خدا قدر نشناسی کردیم وچه انتظاری ی میره در مقابل بعضی ها قدر شناس باشیم این بعضی ها همون شهدان  که فراموششون کردیم

خوش به حال هرکی توخانوادش یکی هست که شهید باشه من که بی نصیب موندم بی نصیب بی نصیبsmilie


متن فوق توسط: سارا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
سارا
ومن هنوز درابتدای راه ومسیر قرار دارم وبه خاطر این نیست که خود را یک کج ومعوج می دانم برایم دعا کنید تا از کج ومعوجی بیرون آیم
آرشیو یادداشت ها
پاییز 1385
لوگوی من
دستنوشتهای یک کج ومعوج 16 ساله
اشتراک در خبرنامه