• وبلاگ : دستنوشتهاي يك كج ومعوج 16 ساله
  • يادداشت : 
  • نظرات : 0 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام عليکم..
    عرض شود که ۲ خط اول مطلبتون رو که خوندم تصميم گرفتم چند تا تيکه آبدار نثارتون کنم. منتها بعد که بقيه اش رو خوندم ياد يه ماجرايي افتادم که بگم بد نيست..
    يه دوستي داشتيم که هروقت گناه بهش فشار مياورد رو به خدا مي کرد و مي گفت که: حالا که من نمي تونم از گناه فرار کنم پس ديگه نماز هم نمي خونم. يه دوستي بهش گفت: آخه مومن مسجد نديده چرا از خدا فرار مي کني خب. جاش بيا از گناه فرار کن..
    حالا چه ربطي به مطلب شما داشت قضيه پرتغال فروشه..
    ببينم کي گفته من نااميدم؟! يعني مطلب رو درست نخونديد که منو خطاب قرار داديد؟ قصه مربوط به کس ديگه است ها..
    بگذريم..
    من به دليل ديگه اي هم با شما کار داشتم. همون قضيه بحث يه نشريه اي بود که يه بار هم قبلا عرض کردم..
    کار هيئت تحريريه يه نشريه دانشجويي رو به دوستان ما سپردن به حقير هم گفتند که اگه کسي رو مي شناسم که به دردشون مي خوره خبر کنم. حالا. منم چون شما رو به نظرم رسيد عرض کردم. مي دونم که امسال يحتمل درگير کنکوريد و هنوز هم دانشجوي نيستيد اما خب يه طرحي داريم که شما مي تونيد خيلي کمکمون کنيد..
    اگه لطفتون شامل حال ما شد يه خبر کوچولو بديد..
    التماس دعا.يازهرا(س)./